برای ادراک مفهوم تعادل، صحنه رقصی را در نظر بگیر که در آن، هر کدام از حاضرین در حال چرخشاند و با هر چرخش، محدودیت جدیدی را برای دیگری رقم میزنند.
در این صحنه حاضرین اینقدر نسبت بهم دور و نزدیک شده یا باهم برخورد میکنند که سرانجام با یافتن مسیری مناسب برای حرکت، به نظمی پایدار میرسند.
این نظم پایدار به نوعی، همان تعادل است که در این صحنه برقرار شده.
پس میتوان گفت تعادل یک نظم پویا بین اجزای صحنه است، به نحوی که همگی در بهترین موقعیت بقاء در احوالات خودشان، نسبت به دیگری قرار گرفته باشند.
حالا اگر قلمرو درون خود را نیز مانند همان صحنه رقص تصور کنیم، اجزای این صحنه کالبدهای مختلف ما هستند، کالبدهایی مانند جسم، ذهن و احساس، که مدام در حال برقراری ارتباط با یکدیگرند.
اگر این کالبدها به ارتباطی پایدار باهم برسند، قلمرو وجود ما نیز متعادل خواهد شد.
به عبارتی اگر کالبدهای مختلف درون گوی ما در یک همرقصی و هماهنگی با هم باشند، آنچه که ما تجربه میکنیم تعادل است که حاصل آن